عیانِ دل

حرف‌های عیانِ دل

۴۱ مطلب در دی ۱۴۰۰ ثبت شده است

رودربایستی

بعضی وقت‌ها احساس می‌کنم در رودربایستی خودم با خودم یا با حرکت عمومی مجبور می‌شم کاری کنم! حالا بحثم راجع به چیزهای مازور نیست که هم‌رنگ جماعت نبودن سخت و هزینه‌بره. منظورم چیزهای کوچیکه!

مثلاً اینکه چرا در اثر رو دربایستی با حرکت عمومی ۱۲ از بیمارستان خارج شدم و نموندم درس بخونم؟ یا چرا وقتی اسنپ و آژانس هم گیرم نیومد، پس از ده دقیقه پیاده‌روی لذت‌بخش زیر این برف شدید و دوست‌داشتنی، باقی مسیر رو پیاده نیومدم و از این تاکسی زردا دربست گرفتم؟ درحالی که هیچ‌کدام این دو تا کار رو با رضایت قلبی انجام ندادم اما تو رو در بایستی با کی مجبور شدم؟

کاش کمی صبرم بیشتر بشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

رست اطفال!

وزنم از هفته‌ی پیش یک کیلو / ۷۵۰ گرم هم بیشتر شده و رسیده به ۶۵.۵! در یک ماه از ۶۲/۶۳ رسیدم به ۶۵.۵! نیم کیلو هم بیشتر بشم می‌شم overweighted! 

- به نظرم باز بهترین کار اینه که این حجم عظیم شیرینی و کیک خوردنام رو کم کنم! -_- یعنی بدنم کاملاً مستعده‌ها! برم طرح احتمالاً شبیه مامانا می‌شم. :)) 

- دلم درس خوندن می‌خواد. !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

PICU- 2

سر اینکه مجبورم تو تاریکی و سوز سرمای هوا برم بیمارستان مثل بچه‌ها اخم کرده‌ام و نشسته‌ام و منتظر فاطمه اینام. :(( 

خوبیش اینه که روز آخره!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کمالگرایی

دیروز رویا بهم گفت یه تغییر خیلی مهمی که کردی اینه که کمالگراییت به شدت کم شده و این جذاب‌ترت کرده.

نمی‌دونم منظورش از جذاب‌تر شدن چیه، اما کم‌کردن کمالگرایی‌ام -که گاهی شعله‌ور می‌شه و من همیشه اینطور توصیفش می‌کنم که رفته اون پشت و پنهانی و ریز داره نگاه می‌کنه تا یک فرصتی پیدا کنه و دوباره بیاد بیرون و شعله‌ور بشه!- برام همراه با احساسات خوبی نبود. هرچند اینکه الان واقع‌بین هستم باعث شده آرامش بیشتری داشته باشم و خود معمولی‌ام رو بپذیرم و دوست داشته باشم. فارغ از تلاش‌های اضافیِ بی‌سرانجام.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چرایی

دنبال علت و ریشه‌ی رفتارها و کارهایی که در گذشته کرده‌ام گشتن، از این جهت برای خودم خوبه که می‌تونم بفهمم چه جاهایی از افکارم و تجاربم و شخصیتم چه گپ‌هایی، گره‌هایی، دردهایی هست. اما توضیح دادن این‌ها، مخصوصاً اگر «اشتباه» محسوب بشن، به دیگری می‌تونه «توجیه» محسوب بشه. به نظرم بهترین اکت در این شرایط گفتن همون «یه کاری کرده‌ام دیگه» هست! پیش خودت می‌دونی چرا، پیش بقیه هم نگران قضاوتش نیستی، چون در هر صورت یک قضاوت ناخوبی احتمالاً داشته باشه!

 

- بعد از CPR همیشه دست‌هام درد می‌کنند و می‌فهمم باید برم بدن‌سازی برای تقویت عضلات بازو و شانه و کمر! دیروز که در پوزیشن خاصی برای انتوباسیون بیمار بودم، الان عضلات جلوی پاهام (سه سر ران!) طوری درد می‌کنند که فهمیدم برای اینا هم باید بدن‌سازی برم! دیروز بعد انتوباسیون اول نتونستم سر انتوباسیون دوم پوزیشنم رو حفظ کنم! نمیتونستم نیمه نشسته بایستم و مدام روی زانوهام می‌افتادم تهش هم نتونستم بیمار دوم رو انتوبه کنم! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اینتوباسیون

بمونه به یادگار از روز شنبه، ۲۵ دی ماه که در کشیک دکتر علای عزیز و دوست‌داشتنی (اورژانس) رفتم لارنگوسکوپ گرفتم دستم و مریض رو اینتوبه کردم! 

هرچند مریض دوم رو نتونستم اینتوبه کنم و باز بهم یادآوری شد که تو پزشکی نباید به فکر منافع کوتاه‌مدت مریض باشم و جنتل برخورد کنم! بلکه باید کاملاً coarse باشم که کار رو انجام بدم و مریض از منافع بلندمدت بهره‌مند بشه حتا اگه اولش دردش بگیره! این یک اصلی ه که همیشه بعد از هر پروسیجر موفق و ناموفق شخصاً تجربه‌اش کرده‌ام! 

- رگ‌گیری از خانوم با رگ ناخوب هم امروز انجام شد! درسته اولیش نبود، ولی برای من حس خوبی داره! ^_^

 

* دانشجوی پزشکی چیست؟ شخصی که از انجام موفق کارها و پروسیجرهایی که کارشناسی‌های سایر رشته‌ها -با توجه به تخصص و رشته‌اشون- به طور روتین انجام می‌دن، بال درمیاره! :))

* حتا از اینکه مردمکی که رفلکس نوری مختل داره دیده‌ام هم خوشحالم! یا از گرافی که دیسک مزمن گردن رو از حادثه حاد افتراق می‌ده! 

* تنکس گاد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بابای فاطمه

فردا حدوداً ۶:۱۰ باید راهی بیمارستان می‌شدم. چون راند استاد ۶:۵۵ هست و قبلش هم باید مریض‌هامون رو بشناسیم.

تو فکر این بودم که اسنپ بگیرم و اینکه چه ساعتی بگیرم که برسیم تا وقتش یا آیا اون ساعت اسنپ گیرم می‌افته (تبریز سر ظهر هم ممکنه دیر اسنپ گیرت بیاد چه برسه اونموقع صبح) و کمی فکری راجع به اینکه «قرار بود با یه آژانس هماهنگ کنم که این یه هفته رو یه ماشین مشخصی بیاد دنبالم و یادم رفته» که فاطمه پیام زد فردا میاد دنبالم! *-* صبح‌ها فاطمه همراه پدرش قراره برن بیمارستان و تو مسیر قراره منم بردارند! *-* خیلی چشمام قلبی شد و مودمم بهتر شد! *-*

- حتا حس کردم بابای خودمه :( منم بابام برای دوستام ازین کارا می‌کنه :(

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اه

کاش حداقل سمانه اینجا بود دیسترکتم می‌کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

PICU

الان نیاز داشتم یه جایی باشه که از اینکه فردا باید ۶:۱۰ دقیقه از خوابگاه بزنم بیرون تا ۶:۳۰ بیمارستان باشم غر بزنم توش و از این بنویسم که حتا آهنگ‌های قری هم نمی‌تونند افسردگی پس از برگشتم رو جبران کنند و تنها راه خوابیدن و فراموش کردنه که اونم هنوز زوده. تازه باید دوش هم بگیرم برای فردا :( 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تموم بشه دیگه

هر هفته بعد از برگشتن از خونه دچار افسردگی پس از برگشت از خونه می‌شم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰