عیانِ دل

حرف‌های عیانِ دل

۱۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

انسانیت

به نظرم یکی از نشانه‌های بزرگ شدن و به بلوغ فکری رسیدنم این ه که بتونم جای اینکه آدم‌ها رو سیاه و سفید ببینم، طیفی از خاکستری (متناسب با رعایت اخلاق اجتماعی و جنسی) ببینم که کارهای طیف خاکستری انجام می‌دن. و خب، اصولاً کارها باید ارزش‌داوری بشن و گفته بشه «کاری نسبتاً خوب/ بد بوده.» اون روزی که «هیچ‌ آدمی» رو داوری نکردم و فقط و فقط به «کارها و فکرها»ـشون بیاندیشم، روزی ه که می‌دونم یک قدم به مادر شدن نزدیک شدم.
~ خدایا برسان.

~ می‌خوام پیامبری بشم و آیین میوه‌خواری رو باب کنم؛ و از کسانی که هندونه و گلابی رو خوشمزه، بهشتی و باکلاس نمی‌دونند اعلام برائت کنم. دیگه نگم که در بهشتم نهری از آب‌دوغ‌خیار جاری خواهد بود ... #همون‌فشاراسمزی‌بالا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حاملگی مولار

پیش از آن ۹ ماه، من همیشه با تنهایی‌ام بودم. با هم به تماشای فیلمی می‌رفتیم و بغل در بغل هم روی صندلی سینما می‌نشستیم. با هم به کافه می‌رفتیم و چای و قهوه می‌خوردیم. با هم به خرید کتاب می‌رفتیم. با هم شعر می‌خواندیم و غزل می‌شنیدیم. با هم شاد بودیم؛ به هم عادت داشتیم، همدیگر را هم بسیار دوست ..
در آن ۹ ماه من تنهایی‌ام را گم کردم. تنهایی‌ام رفت. نمی‌دانم کجا، اما رفت. حالا من نه با تنهایی‌ام هستم، و نه با دوستی! احساس عجیبی است! تو کسی را نداری، اما آن تنهایی زیبا را هم نداری؛ همان تنهایی را که با هم شوپنهاور می‌خواندید، برای هم از بدی مردمان روزگار می‌گفتید؛ با هم کتاب‌های شعر را قدم می‌زدید.. با هم در خیابان‌های تبریز قدم می‌زدید، می‌اندیشیدید، حرف می‌زدید..‌ حالا تنهایی‌ام نیست و عجیب دلم برای تنهایی‌ام تنگ شده است! دنبال تنهایی‌ام می‌گردم. شاید باید چله بگیرم و بنشینم در انتظار تنهایی‌ام.. این تنهایی زیبای رفیقِ دوست‌داشتنی‌ام. و من، هم صدا با محمد معتمدی تکرار می‌کنم «حالا که می‌روی، همراه جاده‌ها، برگرد و پس بده، تنهایی مرا» دلم برای قدم زدن، کافه رفتن و شعر و فلسفه خواندن با تنهایی‌ام تنگ شده است! برای نبودنش، و برای اختلاطم با مردمان ستمگر روزگار ناراحتم.

~ مانند زنی آبستن پوچی، ۹ ماه آبستن پوچی بودن، شکل گیری عواطف مادرانه برای آبستنی پوچ و دیگر نه فقط زن بودن و نه مادر بودن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عید غدیر

سال‌ها پیش، یه اسماعیل رعنا و زیبایی داشتم که قرار شد برای خدا، از این متعلقه‌ی نازنینم بگذرم. البته که می‌دونم خود اسماعیل فراتر از تعلق به من بود، اما من برای خودم می‌دونستمش. قرار شد که قربانی‌اش کنم، اولش که می‌گفتم «زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت».. فکر می‌کردم قربانی کردن بخش‌های عزیز وجودت راحته.. اما روز قربانی، تا چاقو رو خواستم بذارم، دیدم نتونستم.. نتونستم! گفتم «چرا منِ عاشق خدا همه‌اش باید غمگین باشم؟» «چرا خدا باید عشق رو با غم همراه کنه؟» «خدا چرا ما عاشق‌هات رو عذاب می‌دی و اونوقت از تو بی‌خبرها دارن لذت دنیا رو می‌برن؟» «چرا عزیزهای عاشق‌هات رو می‌گیری به جرم عشق؟» انگار که این جمله‌ها، دقیقاً همین جمله‌ها، همون میوه‌ی ممنوعه بودند.. من نه تنها هدیه و قربانی عاشقانه‌ام رو پس گرفته بودم از خدا، بیشتر پیش رفته و از میوه‌ی ممنوعه هم خورده بودم جهت اعتراض به خدا! بعدش دیدم روی زمینم و سرگردان.. هبوط کرده بودم به دنیای عقل و تردید و تزاحم و رنج!
الان از اون روز ۶ سال گذشته و من بیشتر و بیشتر سرگردانم.. و در حسرت لحظاتی‌ام که عاشق بودم، ولو مدعی! و در بهشتش قدم می‌زدم.

و باز خدا بهم یادآوری کرد که «انسان»ـم؛ از ماده‌ی «نسیان».. و من می‌ترسم دوباره پا پیش بذارم.. می‌ترسم که دوباره باز هدیه‌ و قربانی‌ام رو پس بگیرم و باز مردود بشم.. من از این ترس نمی‌تونم پا پیش بذارم..

پیام‌های تارا و محمدرضا رو نباید فراموش کنم...


هرچند اعیاد در این وطن از معنا و محتوا و اعتبار تهی گشته و صرفاً در مناسکی ظاهری و بی‌معنا خلاصه شده‌اند؛ اما امیدوارم فردا براتون عیدی پر از معنا و مبارکی باشه. ..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

فلسفه‌ی چادر

این روزها که چادر سر نمی‌کنم دوستانم عمدتاً واکنش‌های جالبی به خوش‌رنگی لباسهایم نشان می‌دهند.

لباسهایی که پیش از این هم می‌پوشیدم اما زیر چادر پوشیده می‌ماندند.

راستی، با چادر می‌توان شیک‌پوش بود؟! شیک‌پوشی که تبرج نباشد!

راستی، فلسفه‌ی چادر ساده و یک‌ رنگ بودن نیست؟!

این عشق لطیف من .. اسماعیل من ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

استاژریسم: زنان ۳

بوی پوست و گوشت سوخته گه‌گاه اتاق عمل را پر می‌کند.. عمل سزارین!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

استاژریسم: زنان ۲

شاهد چند عدد زایمان طبیعی و چند عدد زایمان سزارین بودم؛ زین پس معتقدم: مگه قراره همه بچه‌ی آدم بزرگ کنند؟! بچه‌گربه چشه مگه؟!  ^^

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

استاژریسم: زنان ۱

امروز صبح در اورژانس بودم و طبق معمول، خودم را در معاینات درگیر کردم. توانستم TV کنم و دقیقاً متوجه باز شدن دهانه‌ی رحم و رسیدن موعد زایمان شوم. تو گویی دنیا را به من داده بودند!

همکار اینترن کشیک هم، آقای دکتر کوییک در فاصله‌ی بین ویزیت بیمارها نکات بسیار مفید و ارزنده‌ای را آموزش می‌دادند. ساب‌کلینیک، مشکلات تیروئید، اقدامات اولیه برای فرد دچار خون‌ریزی قبل اعزام، بند آوردن خون‌ریزی رحمی زنان، اپیستاکسی و AUB و ... . کاش هر روز با چنین اینترنی هم‌کشیک بودم! 

به‌یاد‌سپاری:

TV: Toucher Vaginal

TR: Toucher Rectal

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عید قربان

می‌خواهم اسماعیلم را قربانی کنم، ولی نگرانم. نگرانم که نتوانم تحمل کنم قربانی شدنش را.. نگرانم قربانی‌ام را بخواهم .. نگرانم دوباره این فدیه‌ی عاشقانه را بازپس‌گیرم.. نگرانم شانه‌هایم تاب تحمل سختی عشق را نداشته باشند .. 

خداوندا، دلی دریا به من ده ..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پختگی

خیلی ناراحت بودم و صحبت‌های ح. تسکین بودند برام. ممنونم خدا!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز / دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

گاهی که به مؤمن بودن فکر می‌کنم از شدت سختی و اراده‌ای که لازم داره، توجهی که باید مختص معشوق‌ت (خدا) باشه و کارهای خاص مؤمن بودن عملی که گاهی در تضاد با لذات ناطورِ دنیوی هستند با خودم می‌گم «بی‌خیال بابا!» و همون لحظه یه تأسف عمیقی به حال خودم می‌خورم که «ای مدعی! این ه شعرخوانی‌هات در وصف عشق؟»
امان و امان از ضعف انسان ..

مثلاً ببین، حتا همین مسئله‌ی «تو» به سادگی کلی کارهای زندگی‌ام رو تغییر می‌ده و من حقیقتاً و عمیقاً به خودم برخورده این ضعفی که در قبال ادعاهام دارم و کوتاه اومدن از خطوط زردی که برام مهم بودند و هستند. بابا چرا فکر می‌کنم که همه‌ی کارها رو خودم باید به تنهایی انجام بدم و خدا مصلحت من رو نمی‌خواد؟ میانمایگی‌ام شدیداً دیگه به سطح اومده و متأسفم از این حقیقت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰