عیانِ دل

حرف‌های عیانِ دل

۱۲ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

استرس زیاد یا دپرشن؟

از خواب بیدار شدنی، انگار پاها و مفاصلم خشک شده باشن! دردناک می‌شن. اینکه فقط هنوز پا رو درگیر کرده یعنی خیلی شدید نیست و در مراحل ابتدایی ه اگه باشه؛ ولی اینکه تمرکزمم کمتر شده نگرانم می‌کنه. 

درسته در رفتن از زیر بار مسئولیت ه این حرفم، ولی دوست داشتم بخوابم و ۶ ماه بعد بیدار بشم! یا هم باید دوباره بخوام این سطح استرسی‌ام رو کم کنم و تحمل ابهامم رو بیشتر کنم. این مدت اوضاع رو آروم نگه داشته بودم این روش‌های کاهش استرسمم یادم رفته :)) 

بالاخره نمی‌شه که زندگی بدون استرس باشه. نباید دوباره لوس و سوسول باشم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نبود مادرانگی

متأسفانه می‌بینم که وقتی دو زوج با هم اختلاف دارن، اونی که بچه رو کلاً رها می‌کنه و انگار اصلاً موجود اضافی‌ای هست و کاملاً بی‌احساس می‌شه نسبت به موجودیت بچه، خانومه! گاهی احساس می‌کنم مادرها می‌تونند خیلی خطرناک بشن وقتی که با پدرها اختلاف دارن.. من حتا دیدم که مادر دختر ۱۲ ساله‌اش رو شوهر داده بوده چون می‌خواسته طلاق بگیره و بچه دست و پاش رو می‌بسته!

قبلاً به این نتیجه رسیده بودم که محبت پدرها مادرانه تره... اوقات اختلاف و .. و در جامعه عمومی بیشتر این رو می‌بینم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

قضاوت

وقتی بقیه باید قضاوت بشن و قاضی منم، با تمامی واقع‌نگاری‌ها، درک شرایط مختلف، انسان بودن و .. نگاه می‌کنم به شرایط و کسی رو بد یا خوب قضاوت نمی‌کنم! ولی به خودم که می‌رسه، نگاه غیرمنطقی‌ترین افراد از ذهنم عبور می‌کنند و می‌گم راجع به من اینطور قضاوت خواهند کرد! چرا واقعاً؟ چرا برام «همه» مهم هستند؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عجیب

تو هر رابطه‌ای، تو هر رابطه‌ای، یه سری خط قرمز ها و رفتارها هست که اگه ازشون رد بشی میشه حرمت‌شکنی! اینکه تو رابطه‌ها بحث و دعوا و قهر و اختلاف باشه خیلی عادی و طبیعی ه! اما اگه حرمت‌ها بشکنه دیگه عادی و طبیعی نیست! 

حالا من گاهی می‌بینم دو نفر با هم طوری بحث می‌کنند یا پشت سر هم طوری حرف می‌زنند بعد جلوی رو هم چقدر صمیمی واقعاً فکم می‌چسبه زمین! واقعاً! حالا اون روشن‌فکراشون هم بعد کلی صحبت‌های ناجور می‌گن «ما حرف زدیم سوءتفاهمات حل شد» :))))) بابا لعنتی طور می‌تونید آخه! :))))) 

حالا گاهی هم دو سه نفر طوری با هم در ارتباط دوستانه حرف می‌زنند سر یه مسائل ساده که من می‌مونم که چطور می‌تونید به هم بگید دوست و بعد پیش بقیه اینطور با هم حرف بزنید؟ 

شرایط عجیبی ه!

در ۲۲ روز وزنم از ۶۵.۲۵ رسیده به ۶۲.

مسئله مهم‌تر این ه که ۱.۲۵ گرم این مربوط به یه هفته آخره که نه رژیم داشتم، نه پیاده‌روی، نه بیمارستان می‌رفتم، شیرینی هم می‌گرفتم! فقط یدونه اومیکرون داشتم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

غیبت‌درمانی

یکی از راه‌های درمانی خیلی موثر و تأیید شده توسط FDAE*

- Food and Drug Administration of Elaheh

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اومیکرون

تو سال‌های دپرشن اینکه تنهایی می‌رفتم پزشک برام غمگین‌کننده بود. دفعاتی که افت فشارخون داشتم و تنهایی - با حال زار- می‌رفتم صف داروخونه و دارو می‌گرفتم و بعد هم می‌رفتم اتاق تزریقات که سرم دریافت کنم غمگین‌کننده‌تر. در عین حال، احساس می‌کردم که خودم برای خودم کافی‌ام. دیگه حتا در بدترین حالت هم خودم برای خودم کافی‌ام و دیگه بودن آدم‌ها کنارم از سر نیاز به داشتنشون نیست، از سر انتخاب برای بودنشون ه. 

الان که تقریباً قطعی هست این ابتلام به کرونا و درواقع، اینکه اومیکرون گرفته‌ام، دلگیرم کرده. مامانم چند بار از صبح گفته که بیاییم تبریز یا تو بیا خونه. ولی کجا برم با این اوضاع؟ تازه صبح هم می‌رم بیمارستان و سر کارم! تنهام، یه جورایی حرکت مازوخیستیه. بار دیگه برای خودم دارم ثابت می‌کنم که خودم برای خودم کافی هستم و نیازی ندارم به کسی غیر خودم. اما این سری اون نیاز به دریافت توجه رو بروز دادم و مثلاً به خانواده گفتم که مبتلا شده‌ام. کاری که قبلاً انجام نمی‌دادم. با این حال، باز دلیل نمی‌شه از سر این حس گریه‌ام نگیره و گریه نکنم. : )) گاهی حس می‌کنم علارغم اینکه این همه سال خودمو قوی‌تر کرده‌ام، هنوز اون ته‌مایه‌های لوس بودنم مونده. : ))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

با سرشت لوس و حساس چه کنیم؟

یه اتفاقی که حتا نمی‌شه گفت اتفاق، طوری فکرم رو مشغول کرده بود که در عرض 2-3 ساعت کاملاً حس تب‌دار بودن و درد کل بدن پیدا کردم. انگار که کرونا گرفته باشم. می‌دونم هم که مقابل استرس و دل‌مشغولی همینقدر ضعیفم و به دوستمم گفتم که نمی‌دونم حالم به خاطر شرایط روانی/عصبی ه (سوماتوفرم) یا واقعاً کرونا گرفتم. تا پیامی دیدم و کلاً و در لحظه 80% از درد و تب به کلی از بین رفت! -_- من از اینکه این همه آدم حساسی هستم و تو موارد خاص این حساس بودن می‌تونه منو از پا دربیاره و همینقدر مریضم کنه ناراحتم! و مسئله اینه که سرشتم ه و واقعاً قابل تغییر نیست! -_- حتا تکنیک‌های مایندفول‌نس و روانشناسی و .. هم جوابگو نیست! سرشت ه، ژنتیک ه.‌ :( 

 

- انقدر که از استرس مزمن داشتن و شوکه شدن می‌ترسم، می‌دونم که مقاومتمم سر همینه! مثل اون بچه‌ی کوچولویی که انقدر بیمارستان اذیت شده بود که تا دید یکی با لباس سفید داره نزدیکش می‌شه گریه کرد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نوزادان

بخش نوزادان اینطوری ه که یکی از بچه‌ها بیدار می‌شه از خواب و گریه می‌کنه، پشت بندش یکی یکی بقیه هم شروع می‌کنند به گریه کردن. :))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مهما

اینکه چه چیزایی حالتو می‌گیرن به خوبی نشانگر این ه که چه چیزایی برات مهم‌اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آرامش

آرامش در زندگی با هیچ‌چیزی، تأکید می‌کنم با هیچ‌چیزی قابل تعویض نیست؛ و یکی از ملزومات آرامش، حس راحتی در زندگی ه! 

چه خوبه آدم راحت باشه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰