عیانِ دل

حرف‌های عیانِ دل

۴ مطلب در فروردين ۱۴۰۱ ثبت شده است

چرا تموم نمی‌شه؟

‌نمی‌دونم تا کی ظول می‌کشه، ولی استرس شدید و عود وسواس دارم. می‌تونم بفهمم چرا، و حقیقتاً خسته‌ام از وضعیت. همیشه این مواقع چیزی که بیشتر نگرانم می‌کنه اینه که نکنه طول بکشه، نکنه تبدیل به افسردگی بشه. شاید هم این جالتی که اینطور شدید بروز کرده اثرات همون ناراحتی و استرس چند روز قبل ه و دوره‌ی طبیعی‌اش ه. کلاً تمرکزم که این چند روز واضحاً کم شده، استرسم رو بیشتر و بیشتر می‌کنه‌ و یه سیکل معیوب شده. نگرانی بابت آینده‌ی نامعلوم «همه‌چی»، هرچیزی که تو زندگیم برام مهمه و اهمیت داره، هر آدمی که برام مهمه و اهمیت داره.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دختر احمدرضا

یکی از گربه‌هامون رو که خیلی شیطون هم بود، دیروز تو خونه ندیدم. مامان گفت آسیب دیده و چندتا فرضیه‌ی احتمالی داد. این گربه‌امون اینطوری بود که مثلاً موقع غذا خوردن ما، می‌اومد با پنچه‌هاش از در آویزون می‌شد و داخل خونه رو از پشت شیشه نگاه می‌کرد که ببینه چطور دلمون میاد ما غذا بخوریم اونا بیرون منتظر باشن..شدیدا بغلی،..‌ از دیروز ظهر که رسیدم، همین یه ربع پیش دیدم بالأخره اومده حیاط.. چهره‌اش داغون شده.. اثرات خون‌ریزی از جفت سوراخ‌های بینی‌اش مشهوده، یک چشمش متورم و آسیب‌دیده هست، نمی‌تونه نفس بکشه، صدای نفس نفس زدن همراه با استریدورش هست که یعنی ناحیه حنجره‌اش (گلو) هم آسیب دیده.. غذا اونجا مونده تو حیاط و نمیتونه بخوره.. شیر بردم براش، چند تا لیس زد ولی عین همه‌اش رو بالا آورد! در واقع کلاً به معده‌اش نرسیده بود.. و بدتر اینکه مردم‌گریز شده و می‌ترسه، حتا از من .... 

فرضیه‌ی محتمل‌تر به نظرم اینه که یکی با لگد محکم کوبیده رو سر و صورتش.. مخصوصاً که پاپیچ می‌شد.. بابا هم همینو محتمل‌تر می‌دونه.. و حتا می‌تونم حدس بزنم کار کی می‌تونه باشه.. و خب، نمی‌تونم بفهمم یه آدم چرا اینقدر می‌تونه خودش رو مالک عالم بدونه که به خودش اجازه بده یه گربه رو پست بدونه ..‌‌ خیلی ناراحتم. و حتا نمی‌دونم الان که داره اینطور عذاب و رنج تحمل می‌کنه، بالأخره زنده می‌مونه یا نه ..  :( 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خدایا روا مدار

کارایی، قدرت تحلیل و آنالیز و در کل، تیزی ذهنم شدیداً کم شده، شدیداً، و من نمی‌دونم چیکار کنم تا بیشتر بشه مجدداً.

نیاز دارم کلاً سوشیال مدیاها رو ببندم، و به روش سنتی مکاتبه کنم با دیگران! و پناه ببرم بر کاغذ و قلم. 

چیکار کنم ذهنم دوباره برگرده سرجاش؟ برم سراغ شطرنج؟ ریاضی؟ چی؟ 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

شروع

در این چند روز که [به دور از جو مسموم علوم پزشکی] بودم، فرصت داشتم به خودم، انتخاب‌هام، افکارم و کارهام فکر کنم. خلاصه‌ی فکر کردن‌هام این بود: «ایلاب هیچ اولموشام»

 

امروز صبح که دنبال دفتری برای نوشتن می‌گشتم، دفاتر روزانه‌نویسی سال‌های قبلم رو پیدا کردم. خوندمشون و دست بر پیشانی گذاشتم. 

چه اشتباهاتی، چه افکاری..

کاش هیچوقت از نظر روانی در دوران نوجوانی حالم بد و پریشان نمی‌شد. ..

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰