عیانِ دل

حرف‌های عیانِ دل

۴۱ مطلب در دی ۱۴۰۰ ثبت شده است

محمدیارا

امروز یه کوچولوی ۱۱ روزه رو آورده بودن درمانگاه، خیلی نرم بود، خیلیا! :)) اسمشم محمدیارا بود. خیلی اسم خوبی بود واقعاً، خوشم اومد. :) بعد استاد که شکمش رو معاینه می‌کرد یهو چشماش رو باز کرد، سمت استاد نگاه کرد، چپ‌چپ :)))) آخه بچه ۱۱ روزه اینطور جدی نگاه می‌کنه؟ :))) خیلی خوردنی بود واقعاً، دلم می‌خواست بدنش به من کلاً. :)))) عزیزم 😍❣️❤️

- بچه‌های تازه متولد شده کلاً خوبن، حس زندگی دارن، خیلی حس زندگی القا می‌کنند به آدم. 

- نرمالو‌ها :( ❤️

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شب و روز

متأسفانه چرخه‌ی سیرکادین circadian ام طوری شده که فقط شب‌ها میتونم مطالعه کنم و این یعنی باید از این بعد شب‌ها بیدار بمونم وگرنه تا آخر چرخه چیزی نمی‌تونم بخونم! 

- یه زمانی دوست داشتم از این آدم‌ها باشم. الان هستم. 

- واقعاً عصر و غروب و شب تا ۱۰-۱۱ برام اوقات پرت شده‌اند!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بهبودی و ترمیم زخم‌ها زمان می‌خواد

تقریباً مدت طولانی‌ای چیزی نبود که باعث بشه به هیجان و وجد بیام یا حتا از اردیبهشت و یا شاید هم اسفند که هیچ کتابی نخونده‌ام و کتابی هم نظرم رو جلب نمی‌کرد.

حالا بهتر شده‌ام، می‌بینم که کمی جلوتر می‌رم، یا کتاب‌ها دوباره منو جذب می‌کنند -هرچند بعد چند خط مطالعه اولش دوباره تمایلم کم می‌شه- ولی همین هم خوبه، نشون می‌ده ترمیم در حال انجام ه. .. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خواب‌آلودگی بعد کشیک

این روزهای اینترنی‌ام که بعد کشیک از بی‌خوابی و خستگی حالت تهوع می‌گیرم، یا تو اتوبوس تا رسیدن به مقصد انقدر عمیق خوابم می‌بره ۲-۲.۵ ساعت که چیزی از سر و صدای اطراف نمی‌فهمم، یا حس خالی شدن داخل پیشانی‌ام و تلوتلو خوردن‌هام، برام نشانگر سختی‌های ارزشمند هستند. تمام این حالات رو که تجربه می‌کنم هر سری، نوع خاصی از لذت و دوست‌داشتنشون رو هم دارم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اورژانس کودکان

توی بیمارستان مدنی یا حتا اواخر آبان در امام رضا لود بیمار کرونایی واقعاً کم بود، خیلی کم! در اورژانس بیمارستان کودکان کلی بچه‌ی دبستانی و کوچکتر داریم که تیپیک علایم کرونا هستند و همگی از یه بچه‌ی دیگه علامت‌دار شده‌اند! بچه‌های زیر ۱۲ سال! 

قدرت واکسن رو می‌شه به وضوح دید! قدرت علم رو!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

درس‌های زندگی

۱- متأسفانه یا خوشبختانه اتندی که این ۸ روز در بخش خون باهاشون بودیم، صبح زود ویزیت می‌کردند و می‌رفتند و ما کلاً بیکار بودیم!

امروز از حدود ۹ تا ۱۱:۳۰ بیکار بودیم و با فاطمه پیاده راه افتادیم و رفتیم سمت تربیت (از بیمارستان کودکان) تو راه با هم راجع به مسائل مختلف حرف زدیم و مخصوصاً یکی از دوستانمون که این اواخر خیلی محل صحبت بود و به نظر ما زندگی خودش رو با دست خودش نابود کرد. 

۲- سر همین دوستمون با مامان و بابا که حرف می‌زدم گفتم «خیلی خوشحالم که خیلی خوشگل نیستم!». یه جمله‌ای هم بود -احتمالا از شوپنهاور یا نیچه- که وقتی خانمی زیباست به خاطر زیباییش محل توجه میشه و از رشد سایر جنبه‌های وجودیش چشم‌پوشی می‌کنه.

۳- سر همین دوستمون امروز که با فاطمه صحبتش بود فاطمه برگشت گفت: خوشحالم خیلی خوشگل نیستم! چشمام برق زد از این جمله‌ی مشترک! هیچوقت فکر نکرده بودم که روزی می‌فهمم خوشگلی زیاد می‌تونه نقطه‌ی ضعف و یا عامل بدبختی باشه!

 

- بالاخره یه جایی رو در تبریز پیدا کردم که نان روغنی‌هاش مثل نان‌های شهر ما هست! بعد ۶ سال! کافه‌ای دیشلمه در بازار تربیت!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اختلال اسید و باز

کلی وقت و انرژی می‌ذاری تا مکانیسم فیزیولوژیک و پاتوفیزیولوژیک شرایط و اختلال خاصی رو بخونی، دوباره میخونی تا تو ذهنت بمونه و مرتب بشه و خلاصه نویسی هم می‌کنی که تثبیت بشه، فرداش دوباره یادت می‌ره چی‌چی بوده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بیکاری

دارم از بیکار بودن‌هام می‌ترسم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بخش خون کودکان

وقتی می‌فهمم یک بیمار -مخصوصاً وقتی جوان هست و یا کودک ه- مبتلا به سرطان هست دست و پام رو گم می‌کنم و واقعاً نمی‌دونم چطور برخورد کنم که حس بدی منتقل نشه به بیمار! و همین گم کردن دست و پا و مکث و حالت چهره‌ی نگرانم کاملاً اون حس بد رو منتقل می‌کنه به بیمار! حتا نمی‌دونم باید عادی و طبیعی برخورد کنم و یا حس همدلی رو بهش برسونم! وقتی که بیمار End Stage هست اوضاع وخیم‌تر هم می‌شه.

- من که می‌دونم چرا این دو هفته رو می‌خوام زودتر تموم بشه. .. و چرا نوت نمی‌نویسم.. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ارتباطات

تنها چیزی که در روابط و تعاملاتم می‌تونه شدیداً خرسندم کنه، دانش بالا و توانمندی فکری زیاد و اندیشه‌های عمیق فرد مقابلم هست.‌ الهی بیش باد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰