عیانِ دل

حرف‌های عیانِ دل

۹ مطلب با موضوع «دغدغه‌ها» ثبت شده است

رزیدنتی

ترکیبی از دودلی و خستگی و ناامیدی که با شرایط خستگی و البته شام و ناهار نخوردن پُست کشیک ترکیب شده.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نظم و ثبات‌قدم

آخرین دوره‌ای که نظم داشتم سوم دبیرستان بود. بعدش در دوره‌ی پیش‌دانشگاهی هیچ نظم و برنامه‌ای در زندگی‌م نبود، اون سال حس لذت هیچ‌کاری نکردن و تن‌پروری زیر زبانم مزه کرد، سال‌های بعد تا الان هم همین بودم و هستم. اما همیشه حس بی‌کفایت بودن رو دارم. حس ضعیف بودن. حس بی‌ثمر بودن، به هیچ‌چیزی نرسیدن .. درحالی که قبلاً قوی بودم ، نظم داشتم، و تن‌پروری نمی‌کردم. 

چند روز پیش در استوری روان‌درمانگر عزیزم، خانم دکتر عطارد دیدم نوشته [مضمونا] «پشتکار و نظم هم درد داره، اما دردش با گذر زمان کم میشه، اما هیچ‌کاری نکردن می‌شه پشیمانی که با گذر زمان دردش بیشتر می‌شه.» تلنگر بود برام. خیلی خیلی حرف مهم و یادآوری به جایی بود ..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

در عذابم

این احساسات ضد و نقیض دارن اذیتم می‌کنند.

دوست داشتم دوستی بود که آرامش داشت، استیبل بود از نظر روانی، و پیشش صحبت می‌کردم. صحبت می‌کردم که حداقل با شنیدن صدای خودم با خودم مشورت می‌کردم و روراست‌تر می‌شدم. 

می‌فهمیدم مشکلم قابل حل ه یا نه؟

می‌فهمیدم این مشکل مربوط به بزرگسالی ه یا غیرعادی ه؟ 

خدایا ..

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دین

تا جایی که یادم میاد به ما از بدی‌های رفاه گفته بودن که رفاه‌زده می‌شه آدم و بی دین و‌ ایمان.

کاری ندارم که در هرم مازلو تا رفاه نباشه کار به دین و خدا هم نمی‌رسه، البته کاری با آموزه‌های سنتی و بچگی ندارم،

ولی اینو خوندم و دوباره رفتم تو فکر:

ملتی که فقیر باشد نه اهل نماز است نه روزه

 

 آیت الله جوادی آملی: 

🔸پیامبر گرامی اسلام در دعا از خدا درخواست کرد: "اللّهم بارک لنا فی الخبز": خدایا! بین ملت و اقتصاد ملت جدایی نیانداز. "اللّهم بارک لنا فی الخبز و لا تفرق بیننا و بین الخبز. لولا الخبز لما صلّینا و لما صمنا و لما ادّینا فرائض ربّنا": خدایا! نان مملکت را کم نکن؛ بین ما و نان جدایی مینداز یعنی اقتصاد مملکت را. ملتی که اهل اقتصاد نباشد، فقیر باشد، مشکل مالی داشته باشد نه اهل نماز است، نه اهل روزه است، نه اهل سایر فرائض.

@sahandiranmehr

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خدایا روا مدار

کارایی، قدرت تحلیل و آنالیز و در کل، تیزی ذهنم شدیداً کم شده، شدیداً، و من نمی‌دونم چیکار کنم تا بیشتر بشه مجدداً.

نیاز دارم کلاً سوشیال مدیاها رو ببندم، و به روش سنتی مکاتبه کنم با دیگران! و پناه ببرم بر کاغذ و قلم. 

چیکار کنم ذهنم دوباره برگرده سرجاش؟ برم سراغ شطرنج؟ ریاضی؟ چی؟ 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

اومیکرون

تو سال‌های دپرشن اینکه تنهایی می‌رفتم پزشک برام غمگین‌کننده بود. دفعاتی که افت فشارخون داشتم و تنهایی - با حال زار- می‌رفتم صف داروخونه و دارو می‌گرفتم و بعد هم می‌رفتم اتاق تزریقات که سرم دریافت کنم غمگین‌کننده‌تر. در عین حال، احساس می‌کردم که خودم برای خودم کافی‌ام. دیگه حتا در بدترین حالت هم خودم برای خودم کافی‌ام و دیگه بودن آدم‌ها کنارم از سر نیاز به داشتنشون نیست، از سر انتخاب برای بودنشون ه. 

الان که تقریباً قطعی هست این ابتلام به کرونا و درواقع، اینکه اومیکرون گرفته‌ام، دلگیرم کرده. مامانم چند بار از صبح گفته که بیاییم تبریز یا تو بیا خونه. ولی کجا برم با این اوضاع؟ تازه صبح هم می‌رم بیمارستان و سر کارم! تنهام، یه جورایی حرکت مازوخیستیه. بار دیگه برای خودم دارم ثابت می‌کنم که خودم برای خودم کافی هستم و نیازی ندارم به کسی غیر خودم. اما این سری اون نیاز به دریافت توجه رو بروز دادم و مثلاً به خانواده گفتم که مبتلا شده‌ام. کاری که قبلاً انجام نمی‌دادم. با این حال، باز دلیل نمی‌شه از سر این حس گریه‌ام نگیره و گریه نکنم. : )) گاهی حس می‌کنم علارغم اینکه این همه سال خودمو قوی‌تر کرده‌ام، هنوز اون ته‌مایه‌های لوس بودنم مونده. : ))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

با سرشت لوس و حساس چه کنیم؟

یه اتفاقی که حتا نمی‌شه گفت اتفاق، طوری فکرم رو مشغول کرده بود که در عرض 2-3 ساعت کاملاً حس تب‌دار بودن و درد کل بدن پیدا کردم. انگار که کرونا گرفته باشم. می‌دونم هم که مقابل استرس و دل‌مشغولی همینقدر ضعیفم و به دوستمم گفتم که نمی‌دونم حالم به خاطر شرایط روانی/عصبی ه (سوماتوفرم) یا واقعاً کرونا گرفتم. تا پیامی دیدم و کلاً و در لحظه 80% از درد و تب به کلی از بین رفت! -_- من از اینکه این همه آدم حساسی هستم و تو موارد خاص این حساس بودن می‌تونه منو از پا دربیاره و همینقدر مریضم کنه ناراحتم! و مسئله اینه که سرشتم ه و واقعاً قابل تغییر نیست! -_- حتا تکنیک‌های مایندفول‌نس و روانشناسی و .. هم جوابگو نیست! سرشت ه، ژنتیک ه.‌ :( 

 

- انقدر که از استرس مزمن داشتن و شوکه شدن می‌ترسم، می‌دونم که مقاومتمم سر همینه! مثل اون بچه‌ی کوچولویی که انقدر بیمارستان اذیت شده بود که تا دید یکی با لباس سفید داره نزدیکش می‌شه گریه کرد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

علم

هرچقدر تو علم پزشکی اطلاعاتم بیشتر شده، بیشتر فهمیده‌ام که انسان‌ها چقدر موجودات عجیب و متفاوتی از توصیفات فرهنگ و سنت هستند! انسان‌ها ضعیفند، گوشت و خون‌اند، انسان‌ها حیوان متکلم‌اند! خطاهای -با حکم فرهنگ سنتی ما!- انسان رو بیشتر تونسته‌‌ام به انسان بودنش و نه ذات پلید و کثیف شخصی‌اش ربط بدم! خسته‌شدن‌هاش، کم آوردن‌هاش، رد دادن‌هاش .. و کامل نبودن‌هاش.

 

- یه کیس امروز تو اورژانس بیمارستان کودکان بود، کودک سه ساله. والدینش با شک و احتمال تشنج - seizure - آورده بودنش؛ اما در واقع تشخیصش self-grat**ification و به نام قبلی infantile mas**turbation بود! یه رفتار طبیعی در رشد که به مرور هم خودش متوقف می‌شه! که حتا این کار در جنین داخل رحم هم دیده شده! بدون درک از چیستی ماجرا! اما اگه فهمیدن این اتفاق، برای بچه‌ی خودم بدون پیش‌زمینه‌ای از دانش پزشکیم بود چطور فکر می‌کردم؟ چطور قضاوت می‌کردم؟ چه حس گناهی رو ممکن بود به بچه‌ی حدوداً ۱۰ ساله‌ام که درکی از این قضایا نداره القا کنم؟ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تعهد

با یکی از بچه‌ها که حرف از رابطه و ازدواج بود، گفتم که من واقعاً در حال حاضر توان هیچ‌کدومو ندارم، چون تعهد ندارم و دوست ندارم متعهد بشم! بعد همزمان با هم اشاره کردیم که «نه که لاابالی باشم، ولی وقتی کسی رو دوست نداری، آدم‌ها رو به چشم آپشن می‌بینی و هر لحظه ممکنه یکی بیاد با آپشن‌های بهتر»

گاهی که احساس نیاز عاطفی دارم به رابطه و اینکه کسی باشه، به یاد اینکه در عین حال عمیقاً دلم نمی‌خواد در بند کسی باشم هم می‌افتم، ولی علت همه‌ی اینا در اصل اینه که دلم دوست‌دار کسی نیست. برای همین هرچقدر هم که آپشن‌های خوبی (!) پیش میاد می‌دونم که بیشتر از یه مدت نمی‌تونم تحملشون کنم و تهش دو سه ماه می‌تونم دوام بیارم.. ولی کاش تا جوان هستم یکی پیداش بشه که دوستش داشته باشم.. من نمی‌خوام برای تکمیل فرآیند زندگی ازدواج کنم! البته که نمیتونم ازدواج کنم، چون من توان تحمل کردن ندارم و زود رها می‌کنم آدما رو اگه بستگی عاطفی نداشته باشم... خلاصه.. از درد‌دل‌های یک غیرمتعهد :))

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰