ساعت ۵ صبح زنگ زدم مامان، پشت تلفن گریه می‌کنم که حالم بده. تب ۳۸.۵، درد کل بدن، گرفتگی عضلات، فلج (!) دست واکسن خورده، هیچکدوم نه. اینکه تب‌ولرز داشتم و کسی رو نداشتم برام یه پتو بیشتر بکشه.. داشتم می‌لرزیدم، خیلی هم شدید می‌لرزیدم، سردم بود، در عین اینکه داغ بود بدنم... خب، آره، من خیلی لوسم. خیلی. و از تنهایی بی‌زارم.