با یکی از بچهها که حرف از رابطه و ازدواج بود، گفتم که من واقعاً در حال حاضر توان هیچکدومو ندارم، چون تعهد ندارم و دوست ندارم متعهد بشم! بعد همزمان با هم اشاره کردیم که «نه که لاابالی باشم، ولی وقتی کسی رو دوست نداری، آدمها رو به چشم آپشن میبینی و هر لحظه ممکنه یکی بیاد با آپشنهای بهتر»
گاهی که احساس نیاز عاطفی دارم به رابطه و اینکه کسی باشه، به یاد اینکه در عین حال عمیقاً دلم نمیخواد در بند کسی باشم هم میافتم، ولی علت همهی اینا در اصل اینه که دلم دوستدار کسی نیست. برای همین هرچقدر هم که آپشنهای خوبی (!) پیش میاد میدونم که بیشتر از یه مدت نمیتونم تحملشون کنم و تهش دو سه ماه میتونم دوام بیارم.. ولی کاش تا جوان هستم یکی پیداش بشه که دوستش داشته باشم.. من نمیخوام برای تکمیل فرآیند زندگی ازدواج کنم! البته که نمیتونم ازدواج کنم، چون من توان تحمل کردن ندارم و زود رها میکنم آدما رو اگه بستگی عاطفی نداشته باشم... خلاصه.. از درددلهای یک غیرمتعهد :))