عیانِ دل

حرف‌های عیانِ دل

۱۹ مطلب با موضوع «روزمرگی» ثبت شده است

اومیکرون

تو سال‌های دپرشن اینکه تنهایی می‌رفتم پزشک برام غمگین‌کننده بود. دفعاتی که افت فشارخون داشتم و تنهایی - با حال زار- می‌رفتم صف داروخونه و دارو می‌گرفتم و بعد هم می‌رفتم اتاق تزریقات که سرم دریافت کنم غمگین‌کننده‌تر. در عین حال، احساس می‌کردم که خودم برای خودم کافی‌ام. دیگه حتا در بدترین حالت هم خودم برای خودم کافی‌ام و دیگه بودن آدم‌ها کنارم از سر نیاز به داشتنشون نیست، از سر انتخاب برای بودنشون ه. 

الان که تقریباً قطعی هست این ابتلام به کرونا و درواقع، اینکه اومیکرون گرفته‌ام، دلگیرم کرده. مامانم چند بار از صبح گفته که بیاییم تبریز یا تو بیا خونه. ولی کجا برم با این اوضاع؟ تازه صبح هم می‌رم بیمارستان و سر کارم! تنهام، یه جورایی حرکت مازوخیستیه. بار دیگه برای خودم دارم ثابت می‌کنم که خودم برای خودم کافی هستم و نیازی ندارم به کسی غیر خودم. اما این سری اون نیاز به دریافت توجه رو بروز دادم و مثلاً به خانواده گفتم که مبتلا شده‌ام. کاری که قبلاً انجام نمی‌دادم. با این حال، باز دلیل نمی‌شه از سر این حس گریه‌ام نگیره و گریه نکنم. : )) گاهی حس می‌کنم علارغم اینکه این همه سال خودمو قوی‌تر کرده‌ام، هنوز اون ته‌مایه‌های لوس بودنم مونده. : ))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مهما

اینکه چه چیزایی حالتو می‌گیرن به خوبی نشانگر این ه که چه چیزایی برات مهم‌اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

رودربایستی

بعضی وقت‌ها احساس می‌کنم در رودربایستی خودم با خودم یا با حرکت عمومی مجبور می‌شم کاری کنم! حالا بحثم راجع به چیزهای مازور نیست که هم‌رنگ جماعت نبودن سخت و هزینه‌بره. منظورم چیزهای کوچیکه!

مثلاً اینکه چرا در اثر رو دربایستی با حرکت عمومی ۱۲ از بیمارستان خارج شدم و نموندم درس بخونم؟ یا چرا وقتی اسنپ و آژانس هم گیرم نیومد، پس از ده دقیقه پیاده‌روی لذت‌بخش زیر این برف شدید و دوست‌داشتنی، باقی مسیر رو پیاده نیومدم و از این تاکسی زردا دربست گرفتم؟ درحالی که هیچ‌کدام این دو تا کار رو با رضایت قلبی انجام ندادم اما تو رو در بایستی با کی مجبور شدم؟

کاش کمی صبرم بیشتر بشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

رست اطفال!

وزنم از هفته‌ی پیش یک کیلو / ۷۵۰ گرم هم بیشتر شده و رسیده به ۶۵.۵! در یک ماه از ۶۲/۶۳ رسیدم به ۶۵.۵! نیم کیلو هم بیشتر بشم می‌شم overweighted! 

- به نظرم باز بهترین کار اینه که این حجم عظیم شیرینی و کیک خوردنام رو کم کنم! -_- یعنی بدنم کاملاً مستعده‌ها! برم طرح احتمالاً شبیه مامانا می‌شم. :)) 

- دلم درس خوندن می‌خواد. !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اه

کاش حداقل سمانه اینجا بود دیسترکتم می‌کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

PICU

الان نیاز داشتم یه جایی باشه که از اینکه فردا باید ۶:۱۰ دقیقه از خوابگاه بزنم بیرون تا ۶:۳۰ بیمارستان باشم غر بزنم توش و از این بنویسم که حتا آهنگ‌های قری هم نمی‌تونند افسردگی پس از برگشتم رو جبران کنند و تنها راه خوابیدن و فراموش کردنه که اونم هنوز زوده. تازه باید دوش هم بگیرم برای فردا :( 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تموم بشه دیگه

هر هفته بعد از برگشتن از خونه دچار افسردگی پس از برگشت از خونه می‌شم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

Mindfulness

هیچی مثل ذهن‌آگاهی باعث بهتر شدن حالم پس از شروع حاد استرس یا ناراحتی نمی‌شه. 

میشینی فکر می‌کنی به اولین لحظات شروع حس بدت، علتش رو و حس پشتش رو پیدا می‌کنی و هندل می‌کنی!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

رژیم

وزنم شده ۶۴! اورژانس (آبان ماه) ۶۲ بودم. خب، راضی نیستم! از نظر روانی هم نیاز دارم به کاهش وزن! و خب وزن ایده‌آل هم ترجیحاً ۵۸! :)) نمی‌دونم کی استارت بزنم ورزش و کالریمتری رو! این روزا که اطفال هستم شاید فرصت مناسبی هم برای این کار باشه! دلم میخواد رژیم سخت بگیرم و تو کوتاه مدت به وزن مطلوب برسم. :)) هرچند تو تجربه‌ی رژیم قبلی هم دیدم که نقش رژیم ورزشی خیلی مهم‌تر از رژیم غذاییه! علی‌الحساب کرفس رو نصب کنم و ببینم هر روز چقدر کالری مصرف می‌کنم بعد ببینیم چی پیش میاد. حداقل برم پیاده‌روی هر روز! 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰