آخرین دوره‌ای که نظم داشتم سوم دبیرستان بود. بعدش در دوره‌ی پیش‌دانشگاهی هیچ نظم و برنامه‌ای در زندگی‌م نبود، اون سال حس لذت هیچ‌کاری نکردن و تن‌پروری زیر زبانم مزه کرد، سال‌های بعد تا الان هم همین بودم و هستم. اما همیشه حس بی‌کفایت بودن رو دارم. حس ضعیف بودن. حس بی‌ثمر بودن، به هیچ‌چیزی نرسیدن .. درحالی که قبلاً قوی بودم ، نظم داشتم، و تن‌پروری نمی‌کردم. 

چند روز پیش در استوری روان‌درمانگر عزیزم، خانم دکتر عطارد دیدم نوشته [مضمونا] «پشتکار و نظم هم درد داره، اما دردش با گذر زمان کم میشه، اما هیچ‌کاری نکردن می‌شه پشیمانی که با گذر زمان دردش بیشتر می‌شه.» تلنگر بود برام. خیلی خیلی حرف مهم و یادآوری به جایی بود ..