کودکیهایم پر از داستان بودند. عروسکهای دستکشیام، مجریهای تلویزیون خیالی ذهنم بودند و من، عروسکگردان و صداپیشهی آنها. هر روزم پر از روایتهای مختلفی بود که از صبح تا غروب برای« بینندگان توی خونه» بازگویی میکردم. بدون خستگی از این خیالپردازی و ساختن و پرداختن روایتها.
الان که در حوالی ۲۴ سالگیام هستم، هنوز هم ذهنم پر از ساختن و پرداختنهاست. هنوز هم خیالپردازی تنها موتورمحرک زندگیام است و هنوز هم با لذت به کودکیام نگاه میکنم.
در حوالی ۲۴ سالگیام فهمیدهام تمامی تلاشها، تمامی کمالگراییها، همه و همه حول یک نقطهی مرکزی طواف میکنند. حول روایتگری؛ نویسندگی. چیزی که در تمام این سالها، در پشت تمامی فعالیتهایم بوده «نویسندگی» است. چه نویسندگی روایت و خیال سورئال و چه نویسندگی مقالات ترویجی ..
ابرهای ذهنم زدوده میشوند.