عیانِ دل

حرف‌های عیانِ دل

حال خوب

آقا افسرده نبودن واقعاً خوبه! لعنتی یه جور خاصی خوبه! تو حتا بدترین فکر، داشته‌ها و نداشته‌هات، اشتباهاتت، کم‌کاری‌هات، همه و همه میان سراغت، اما با کوچکترین چیزی که خوشت بیاد یهو یادت می‌ره و دوباره دل‌شاد خنده رو و پر از ذوق و شور زندگی می‌شی! مثلاً حال صبحم با دیدن یه مغازه‌ی گوگولی خوشگل کلاً مرتفع شد! خواهشاً پیگیر درمان بشین! تراپی رو خیلی جدی بگیرین! افسرده نبودن یعنی تو تک تک لحظات زندگی کردن!

چقدر خوشحالم! چقدر خوشحالم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

از رنجی که می‌بریم

صبح صحبت از تصورات بود، فاطمه گفت به نظر می‌رسید که «تو فقط با پسرا می‌خواستی دوستی کنی!» حس جمله‌اش رو کاملاً فهمیدم. یه حس بد و زننده! در اجتماع هم همین حس هست.‌ توضیح دادم که شناختش درست بود، و گفتم که در جمع فامیل هم همینم. تا همین الانش - که این اواخر کم شده- کنار پدرم و در جمع مردای فامیل می‌نشینم و در صحبت‌های سیاسی-اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی آقایون مشارکت می‌کنم و از جمع‌های زنانه [و صحبت‌های نازلش] دوری می‌کنم! و کمی هم ربط دادم به کودکی‌ام که تمامی هم‌سن‌هام و هم‌بازی‌هام پسر بودند! ولی یه چیزی رو نتونستم بگم. من دنبال آدمی بودم که باهاش مقاله بنویسم، کار بهتری غیر از صرف درس خوندن بکنم، ایده‌های علمی‌ام رو پیاده کنم. ولی از دخترها هیچکدوم تو این فازا نبودند! نگاه کن! همین الان هم هرکس که یه دست‌آورد علمی خوبی داره پسره! فقط دو نفر تونستم پیدا کنم که دختر هم باشند، نگار و فاطمه که یکی ۴ سال و نیم از نظر ترم تحصیلی جلوتر از من بود، دیگری ۲ سال و نیم! همین الان هم که اومدم سمت دخترا دیگه خودمم رها کردم.. نه دیگه مطالعه می‌کنم، نه دیگه مقاله می‌نویسم، نه مقاله می‌خونم. هیچی! به جاش منم درگیر گذران مفرح و لحظات لذت‌بخش و کوتاه شدم و آینده رو و شخصیت محکم و متفکر داشتن رو ول کردم. چون نه از نظر فرهنگی تونستم به پسرای همکلاسی نزدیک بشم و دوست بشم نه تونستم از دخترا همراه پیدا کنم. ..

حالا تا سال ۹۸ به خاطر افسردگی‌ام کلا گرایشات جنسی هم نداشتم و صرفاً و خالص گرایش شخصیتی و علمی بود! ولی خب...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دنیای درون

می‌رم پیاده‌روی طولانی، دم غروب، بعدش رو تبلتم شبکه‌های اجتماعی رو میوت/آنیستال می‌کنم. 

نیاز دارم برگردم به دنیای درونم، و فکر کنم به کارها و دغدغه‌هام. و تصمیمات ژرف‌تر بگیرم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اینترنیسم

ولی اگه قراره چنان پزشک بی‌سوادی بشم، ترجیح می‌دم بمیرم! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سرعت تغییرات

وبلاگم رو مرور کردم. حتا دغدغه‌های سال قبلم هم الان برام مایه‌ی تعجبند! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زیبایی فرودآمده

زیبایی. زیبایی.‌ چند سال بود که جامع کمالات در یک کالبد ندیده بودم. چشمانم از حجم زیبایی، خود به حرکت درآمده‌اند! دنبالش می‌گردند! زبانم را هم با خود همراه ساخته‌اند. چگونه می‌توان از این زیبایی چشم پوشید؟ سهم من تنها نگریستن زیبایی‌اش است. چرا از خود محرومم کنم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تشنج سنبل

سنبل تشنج کرد. خیلی دقایق بدی بود. الان کل غم عالم در دل من ه. با گذشت یک ربع هنوز نتونسته بود که محیط و بچه‌هاش رو بشناسه. الان هم گذاشت رفت.. اگه بمیره چی؟ :(

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زن شرقی سنت‌گرا

در درون من زنی است که دوست داره افسانه‌ی پیشینیان رو بشنوه، طبیعت رو با تمام وجودش لمس و تجربه کنه، آیین‌های سنتی رو پاس بداره و برای نوه‌هاش آیین‌ها رو برگزار کنه و داستان‌ها رو بگه.

یک زن شرقی سنت‌گرا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

قدردانی نکردن

استنتاج امروز: دانشجوی پزشکی بودن اینطوری ه که اگه کارت رو به نحوِ احسن و کامل و درست انجام بدی کسی ازت تشکر نمی‌کنه و وظیفه‌ات بوده؛ اما اگه کمی کوتاهی کنی مورد شماتت قرار می‌گیری.

لعنت.

یادم بمونه و در دوران اینترنی‌ام سر این افسرده نشم. یادم بمونه وقتی چیزی نگفتند بهم یعنی همه‌چیز رو درست و کامل انجام داده‌ام.

 

«آن هنگام که از شما قدردانی نمی‌شود، بدانید که وظیفه‌ی خود را به بهترین صورت انجام داده‌اید و کاری باقی نمانده است. | هنری فیلدینگ»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

واکسن کرونا

ساعت ۵ صبح زنگ زدم مامان، پشت تلفن گریه می‌کنم که حالم بده. تب ۳۸.۵، درد کل بدن، گرفتگی عضلات، فلج (!) دست واکسن خورده، هیچکدوم نه. اینکه تب‌ولرز داشتم و کسی رو نداشتم برام یه پتو بیشتر بکشه.. داشتم می‌لرزیدم، خیلی هم شدید می‌لرزیدم، سردم بود، در عین اینکه داغ بود بدنم... خب، آره، من خیلی لوسم. خیلی. و از تنهایی بی‌زارم.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰