عیانِ دل

حرف‌های عیانِ دل

اینترنیسم: بهداشت

این روزها که دارم به زیبایی‌ها و زیباها نظاره می‌کنم، دوستانمم کلی شوخی می‌کنند با هم. :)) 

حالا در این حوالی هم نگین عقد می‌کنه، منم مبهوت زیبایی نگین.‌ :)) فاطمه کلی سر این باهام شوخی می‌کنه که هنوز عقد نکرده ها، قبل فرهاد دست به کار شو. :)) 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

باید بریم دریا

بیکار که می‌شه آدم، دلتنگ می‌شه!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

شیرینی دانش‌اندوزی

کاش می‌فهمیدم چرا هنوز در ۲۴ سالگی که کمتر از ۲ ماه مونده ۲۵ بشه، [درس خوندن و] «یاد گرفتن» برام لذت‌بخش‌ترین کاره.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اعتقادات

دنیای الهیاتی، دنیای سابجکتیو‌هاست، نه آبجکتیوها!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زشت‌کننده

ولی من به قبل و بعد شما تقسیم می‌شم. قبل شما من زیبا بودم، بعد شما من دیگه زشت شدم. هم درونم هم بیرونم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

لذت تماشا

چقدر لذت‌بخش ه از دور دیدن و لذت بردن! رسیدن شاید این زیبایی رو بپوشونه. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تصاحب زیبایی

مجدداً تأکید می‌کنم که «زیبایی! زیبایی!»

حتا اگه نشه این زیبایی‌ها رو برای همیشه داشت، میشه از زمانی که چشمانمون نظاره‌گرش هستند لذت برد و غرق دریای زیبایی‌اش شد! زیبایی!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خواب بد

خواب بد دیدم، پریدم. و الان حالمم بده!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حال خوب

آقا افسرده نبودن واقعاً خوبه! لعنتی یه جور خاصی خوبه! تو حتا بدترین فکر، داشته‌ها و نداشته‌هات، اشتباهاتت، کم‌کاری‌هات، همه و همه میان سراغت، اما با کوچکترین چیزی که خوشت بیاد یهو یادت می‌ره و دوباره دل‌شاد خنده رو و پر از ذوق و شور زندگی می‌شی! مثلاً حال صبحم با دیدن یه مغازه‌ی گوگولی خوشگل کلاً مرتفع شد! خواهشاً پیگیر درمان بشین! تراپی رو خیلی جدی بگیرین! افسرده نبودن یعنی تو تک تک لحظات زندگی کردن!

چقدر خوشحالم! چقدر خوشحالم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

از رنجی که می‌بریم

صبح صحبت از تصورات بود، فاطمه گفت به نظر می‌رسید که «تو فقط با پسرا می‌خواستی دوستی کنی!» حس جمله‌اش رو کاملاً فهمیدم. یه حس بد و زننده! در اجتماع هم همین حس هست.‌ توضیح دادم که شناختش درست بود، و گفتم که در جمع فامیل هم همینم. تا همین الانش - که این اواخر کم شده- کنار پدرم و در جمع مردای فامیل می‌نشینم و در صحبت‌های سیاسی-اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی آقایون مشارکت می‌کنم و از جمع‌های زنانه [و صحبت‌های نازلش] دوری می‌کنم! و کمی هم ربط دادم به کودکی‌ام که تمامی هم‌سن‌هام و هم‌بازی‌هام پسر بودند! ولی یه چیزی رو نتونستم بگم. من دنبال آدمی بودم که باهاش مقاله بنویسم، کار بهتری غیر از صرف درس خوندن بکنم، ایده‌های علمی‌ام رو پیاده کنم. ولی از دخترها هیچکدوم تو این فازا نبودند! نگاه کن! همین الان هم هرکس که یه دست‌آورد علمی خوبی داره پسره! فقط دو نفر تونستم پیدا کنم که دختر هم باشند، نگار و فاطمه که یکی ۴ سال و نیم از نظر ترم تحصیلی جلوتر از من بود، دیگری ۲ سال و نیم! همین الان هم که اومدم سمت دخترا دیگه خودمم رها کردم.. نه دیگه مطالعه می‌کنم، نه دیگه مقاله می‌نویسم، نه مقاله می‌خونم. هیچی! به جاش منم درگیر گذران مفرح و لحظات لذت‌بخش و کوتاه شدم و آینده رو و شخصیت محکم و متفکر داشتن رو ول کردم. چون نه از نظر فرهنگی تونستم به پسرای همکلاسی نزدیک بشم و دوست بشم نه تونستم از دخترا همراه پیدا کنم. ..

حالا تا سال ۹۸ به خاطر افسردگی‌ام کلا گرایشات جنسی هم نداشتم و صرفاً و خالص گرایش شخصیتی و علمی بود! ولی خب...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰