عیانِ دل

حرف‌های عیانِ دل

خدایا روا مدار

کارایی، قدرت تحلیل و آنالیز و در کل، تیزی ذهنم شدیداً کم شده، شدیداً، و من نمی‌دونم چیکار کنم تا بیشتر بشه مجدداً.

نیاز دارم کلاً سوشیال مدیاها رو ببندم، و به روش سنتی مکاتبه کنم با دیگران! و پناه ببرم بر کاغذ و قلم. 

چیکار کنم ذهنم دوباره برگرده سرجاش؟ برم سراغ شطرنج؟ ریاضی؟ چی؟ 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

شروع

در این چند روز که [به دور از جو مسموم علوم پزشکی] بودم، فرصت داشتم به خودم، انتخاب‌هام، افکارم و کارهام فکر کنم. خلاصه‌ی فکر کردن‌هام این بود: «ایلاب هیچ اولموشام»

 

امروز صبح که دنبال دفتری برای نوشتن می‌گشتم، دفاتر روزانه‌نویسی سال‌های قبلم رو پیدا کردم. خوندمشون و دست بر پیشانی گذاشتم. 

چه اشتباهاتی، چه افکاری..

کاش هیچوقت از نظر روانی در دوران نوجوانی حالم بد و پریشان نمی‌شد. ..

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

پرستار س. ح.

یکی از اینترن‌ها بود، تو بیمارستان مدنی با هم بودیم. منو کلافه و دیوانه کرده بود! به معنی واقعی کلمه! از همون موقع تو ذهنم بود که من اشتباه کرده‌ام یا درست نیست کارهام یا این آدم سمی ه؟ 

امروز دیدم ۴ تا از اینترن‌های هم‌گروهی‌اش دارن راجع بهش می‌گن که همه رو - اعم از پرستار و پزشک!- دیوانه کرده و آیا نماینده گروه به مسئول ارشد گزارشش کرده یا نه؟ :)) چندتا هم از کارهای دیوانه‌کننده‌اش گفتند. 

خوشحال شدم. :))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

قهر بودن

ظهر داشتم فکر می‌کردم به اینکه از یه جایی به بعد آدم باید خودش رو ببخشه. نمی‌شه که تا همیشه خودتو سر کارهات تنبیه کنی. خودتو از علایقت محروم کنی. باید ببخشی دیگه خودتو. حالا هرچقدر هم که به نظرت کارهات اشتباه بوده باشن..

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

استرس زیاد یا دپرشن؟

از خواب بیدار شدنی، انگار پاها و مفاصلم خشک شده باشن! دردناک می‌شن. اینکه فقط هنوز پا رو درگیر کرده یعنی خیلی شدید نیست و در مراحل ابتدایی ه اگه باشه؛ ولی اینکه تمرکزمم کمتر شده نگرانم می‌کنه. 

درسته در رفتن از زیر بار مسئولیت ه این حرفم، ولی دوست داشتم بخوابم و ۶ ماه بعد بیدار بشم! یا هم باید دوباره بخوام این سطح استرسی‌ام رو کم کنم و تحمل ابهامم رو بیشتر کنم. این مدت اوضاع رو آروم نگه داشته بودم این روش‌های کاهش استرسمم یادم رفته :)) 

بالاخره نمی‌شه که زندگی بدون استرس باشه. نباید دوباره لوس و سوسول باشم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نبود مادرانگی

متأسفانه می‌بینم که وقتی دو زوج با هم اختلاف دارن، اونی که بچه رو کلاً رها می‌کنه و انگار اصلاً موجود اضافی‌ای هست و کاملاً بی‌احساس می‌شه نسبت به موجودیت بچه، خانومه! گاهی احساس می‌کنم مادرها می‌تونند خیلی خطرناک بشن وقتی که با پدرها اختلاف دارن.. من حتا دیدم که مادر دختر ۱۲ ساله‌اش رو شوهر داده بوده چون می‌خواسته طلاق بگیره و بچه دست و پاش رو می‌بسته!

قبلاً به این نتیجه رسیده بودم که محبت پدرها مادرانه تره... اوقات اختلاف و .. و در جامعه عمومی بیشتر این رو می‌بینم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

قضاوت

وقتی بقیه باید قضاوت بشن و قاضی منم، با تمامی واقع‌نگاری‌ها، درک شرایط مختلف، انسان بودن و .. نگاه می‌کنم به شرایط و کسی رو بد یا خوب قضاوت نمی‌کنم! ولی به خودم که می‌رسه، نگاه غیرمنطقی‌ترین افراد از ذهنم عبور می‌کنند و می‌گم راجع به من اینطور قضاوت خواهند کرد! چرا واقعاً؟ چرا برام «همه» مهم هستند؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عجیب

تو هر رابطه‌ای، تو هر رابطه‌ای، یه سری خط قرمز ها و رفتارها هست که اگه ازشون رد بشی میشه حرمت‌شکنی! اینکه تو رابطه‌ها بحث و دعوا و قهر و اختلاف باشه خیلی عادی و طبیعی ه! اما اگه حرمت‌ها بشکنه دیگه عادی و طبیعی نیست! 

حالا من گاهی می‌بینم دو نفر با هم طوری بحث می‌کنند یا پشت سر هم طوری حرف می‌زنند بعد جلوی رو هم چقدر صمیمی واقعاً فکم می‌چسبه زمین! واقعاً! حالا اون روشن‌فکراشون هم بعد کلی صحبت‌های ناجور می‌گن «ما حرف زدیم سوءتفاهمات حل شد» :))))) بابا لعنتی طور می‌تونید آخه! :))))) 

حالا گاهی هم دو سه نفر طوری با هم در ارتباط دوستانه حرف می‌زنند سر یه مسائل ساده که من می‌مونم که چطور می‌تونید به هم بگید دوست و بعد پیش بقیه اینطور با هم حرف بزنید؟ 

شرایط عجیبی ه!

در ۲۲ روز وزنم از ۶۵.۲۵ رسیده به ۶۲.

مسئله مهم‌تر این ه که ۱.۲۵ گرم این مربوط به یه هفته آخره که نه رژیم داشتم، نه پیاده‌روی، نه بیمارستان می‌رفتم، شیرینی هم می‌گرفتم! فقط یدونه اومیکرون داشتم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

غیبت‌درمانی

یکی از راه‌های درمانی خیلی موثر و تأیید شده توسط FDAE*

- Food and Drug Administration of Elaheh

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اومیکرون

تو سال‌های دپرشن اینکه تنهایی می‌رفتم پزشک برام غمگین‌کننده بود. دفعاتی که افت فشارخون داشتم و تنهایی - با حال زار- می‌رفتم صف داروخونه و دارو می‌گرفتم و بعد هم می‌رفتم اتاق تزریقات که سرم دریافت کنم غمگین‌کننده‌تر. در عین حال، احساس می‌کردم که خودم برای خودم کافی‌ام. دیگه حتا در بدترین حالت هم خودم برای خودم کافی‌ام و دیگه بودن آدم‌ها کنارم از سر نیاز به داشتنشون نیست، از سر انتخاب برای بودنشون ه. 

الان که تقریباً قطعی هست این ابتلام به کرونا و درواقع، اینکه اومیکرون گرفته‌ام، دلگیرم کرده. مامانم چند بار از صبح گفته که بیاییم تبریز یا تو بیا خونه. ولی کجا برم با این اوضاع؟ تازه صبح هم می‌رم بیمارستان و سر کارم! تنهام، یه جورایی حرکت مازوخیستیه. بار دیگه برای خودم دارم ثابت می‌کنم که خودم برای خودم کافی هستم و نیازی ندارم به کسی غیر خودم. اما این سری اون نیاز به دریافت توجه رو بروز دادم و مثلاً به خانواده گفتم که مبتلا شده‌ام. کاری که قبلاً انجام نمی‌دادم. با این حال، باز دلیل نمی‌شه از سر این حس گریه‌ام نگیره و گریه نکنم. : )) گاهی حس می‌کنم علارغم اینکه این همه سال خودمو قوی‌تر کرده‌ام، هنوز اون ته‌مایه‌های لوس بودنم مونده. : ))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰